بیقراری

هرچه این سفر به اخر خودش نزدیک میشه من هم بیقرارتر میشم...دو هفته لعنتی همش دو هفته دیگه و بعدش یک هفته مثله اسب در یک کنفرانس بودن و بعد برمیگردی به خانه ات البته فقط برای چند روز و باز هم چمدون و سفر....از یک هفته قبل از عید تا همین الان و تا اواسط تیر اوضاع همین بوده و هست...زندگی با یک چمدون ...دلم برای گلدانهایم تنگ شده خیلی خیلی زیاد...دلم برا اشپزخانه ام و فسنجان درست کردنم تنگ شده...دلم برای خرید کردن برای خانه هم تنگ شده ....دلم برای خانه پر نور افتاب گیرم تنک شده ...برا ی تختم که تازه جابجایش کرده بودم و چقدر همه چیز دلوازتر شده بود...دلم برای او هم تنگ شده...با همه فراز و نشیبهای هنوز انگار تارهای نامریی ما رو بهم وصل میکنن...دلم برای اغوشش تنگ شده برای تن گرمش...نمیدونم چرا این کارو باخودم کردم سه ماه سفر اخه لعنتی اونم بعد از این همه مسافرت....شاید یه زمانیکه بهش نگاه گنم خیلی سال بعد بگم بعله من  نصف دنیا رو گشتم و چه و چه ...ولی موضوع اینه هرچی بیشتر میگردمو و میبینمو و حس میکنم بیشتر دلم یه گوشه دنج میخواد مخصوصا خود م و اون...دیروز تو مدیتیشن یه صحنه خیلی زیاد باهام موند ...من ایستاده بودم پشت پنجره اشپزخونه نورگیر اون ...پشت ظرفشویی روبروی همون درخت با شگوفه های صورتی که امسال دیگه شگوفه ها ش و ندیدم...همینطور اونجا بودم هیچ کار ی نمیکردم...فقط ایستاده بودم ...پشت به نگاه خودم...انگار حیاظ رو نگاه میکردم مثل وقتهایی که نان میگزارم برای پرنده ها و بعد رصدشان میکنم که چگونه نانها را میخورند...دوست دارم زودتر تکلیف همه چیز معلوم شود...انگار که معلق باشم ها ..همه اش آشوبم...دلم میخواهد برگردم 

نظرات 2 + ارسال نظر
آنا جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 21:00 http://aamiin.blogsky.com

دلت برای نقطه صقلت تنگ شده؟

میدونی هرچی بیشتر دنیا رو یمگردم بیشتر دلم میخواد یه گوشه دنج داشته باشم ...تا وقتی ندیدیه بودم همش در هیاهوی رفتن بودم حالا که خیلی وقته راهی شدم ارامش یه جای دنج ولم نمیکنه...شاید همون نثسه صقل نیمدونم

الهام جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 13:15 http://elhamabar20476.blogsky.com/

شاید باید میرفتی که دلت بارای همه این چیزهای خوب تنگ شود، مارکوپولوبودن هم عالیه ها مثلا بعدها میتونی سفرنامه بنویسی

اره الهام اصلا انگیزه از این سفر همین بود ...فکر کن که برم که خودم و حسم و پیدا کنم ...پیدا که نکردم هیچ حسام تازه پررنگترهم شدن...کاشکی یادم نره کاشکی اینقد رشحاع باشم پای همه چیش وایسم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.