من نه منم نه من منم

 
 

کامنت شالیزار من و به فکر فرو برد...یک خواننده وبلاگم که به نظرش من شجاعم و فلان ...البته مثل این نظر رو قبلا هم گرفته ام بسیار بسیار زیاد....یعنی تا به حال کسی به من نگفته ضعیف و فلان و فلان هیچ که همه هم به من گفته اند قوی و مستقل و فلان و فلان...حالا چرا کامنت شالیزار مرا به فکر برد که چرا اینگونه است...چونکه ما هیچ ارتباطی نداشتیم و او تنها من را میخوانده حتی تا انجا که یادم میاید فکر کنم این اولین کامنتش برا ی من بود...نه شالیزار...حالا چه چیز باعث شده اینطور ید رمورد من فکر کند ....از بحثهایی که ما اونچه رو در دیگران میبینیم که خودمون هم داریمش و اینا که بگزریم...این تصویری است که من خودن ساخته ام...با نوشتنم و با ننوشتم از خیلی چیزها شاید...من یک جایی این وسطها گم شدم...قبول دارم ایارن بودم خیلی مستقل بودم و هر کاری میخواستم یمکردم تصمیم گیریهایم در ایکی ثانیه بود بدون شک بغیر از مورد ازدواج البته..که اون هم دلایل خودم را داشتم..ولی یک جایی به بعد من گم شدم...وقتی به مشاورم شکایت کردم که خانواده ام انگار نه انگار من ازشان دورم باز هم این منم که باید به فکر همه چیز و همه کس باشم و اتفاق نیفتاده یکیشان بپرسد چطوری خوبی یا با من تماس بگیرد...مشاورم گفت اینقدر قوی بودی که فکر میکنن تو نیازی نداری به مراقبت که خودت از پس همه چیز بر میایی...ولی به خودم که نگاه کردم دیگر نبودم ...دیگر ان ادم قوی ومستقل قبل نبودم و نیستم...که در تصمیم گیریهایم گیجم حتی کوچکترینشان...مثلا موقع صبحانه کدام میز بنشینم!!!من از یک جایی به بعد گم شدم ...یک بخشی از من فرو ریخته...یک ترس بزرگی درونم لانه کرده...گاهی اوقات فکر میکم کار کردن در ان محیط فاسد اداری باعث این امر هست...گاهی فکر میکنم مهاجرت ...شماهایی که مهاجرت کرده اید این را تجربه کرده اید آیا...میشود از تجربه هایتان برایم بگویید...شما هم گم شدید ترسو شدید آیا...

شاید شک و تردیدم در مورد بخش مهمی از زندگیم یعنی رابطه ام  و پنهان کردنش به دلایلی که یکی از بزرگترین دلایلش قضاوت دیگران است...هرچند وقتی اعتماد میکردم بروز میدادم و حرف میزدم...ولی یک چیزی ان ته جور نبود...یک گیجی بدی که به همه ابعاد زندگیم کشیده شده بود ...و البته که مهاجرت هم مزید بر علت شد...چشیدن طعم وابستگی برای زنان مستقلی مثل من زیاد شیرین نیست...این را هم مشاورم گفت ...وابستگی و دلبستگی شدیدا ازارمان میدهد...و این واقعیت سختیست...شاید برای همین رابطi ام را پنهان کردم چون خراب کردن همه چیز اسانتر میشد وقتی کسان زیادی نمیدانند...کسان منطورم خانواده و دوستان نزدیک نیستها...همکاران و اشناها است...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.