بالا و پایین ...زندگی

گُنده است و او دارد         وزن و هیکلی سنگین

  خوش به حال گاوی که        ذره ای نشد غمگین

 

بالا و پایین زیاد داریم....یعنی من دارم من منکه گاهی تمام و کمال هستم و گاهی اصلا و ابدا نیستم و محو میشوم پشت هزاران فکر مالیخولیایی...

از قبلتر بگویم که کلی کارو ارایه و درس و مقاله و هزار و یک چیز و استرس همان هزارو یک چیز که نصفه شبها بیدارم میکرد... و بعد تعطیلاته سیب زمینی یک هفته ای و اکراه من برای سفر و بعد راه افتادنمان و بعد خر کیف شدن من از دیدن این همه رنگ و پاییز زیبا...انگار روحم نیاز داشت یک جا باشد دور از اینترنت و ادمها و فقط با صدای زنگوله گاوها و بزها به همراه سکوت کسب انرژی کند....و مربای به پختم و هیمنطور بزرگترین کیک اسفتجی چهار لایه پر شده از موز و گردو را ...خوب بود شکر و بعد باز من محو شدم...نمیدانم شاید این طبیعت هر رابطه ای باشد ..مگر میشود آدم همیشه در یک مود باشد !!!

نیم ساعت زیر باران منتظر بودیم تا حالا شما اسمش را بزار عشق بازی اسمش را بزار صکس یا ...دو گاو را ببینیم و فیلم هم گرفتیم با معذرت از جناب گاو نر و خانمشون..جالبی قضیه اینکه نیم ساعت تلاش چهار بار تلاش ناموفق و کل اصل ماجرا 2 ثانیه طول کشید ...و جالبترش اینکه در آن گله پر از خانم تر گل و ورگل اون گاو نر تنها دنبال یکی بود و جالبترش اینکه گاهی که تلاش نر ناموفق میماند ماده میپرید رویش مثل اینکه بخواهد یادش بدهد چیکار بکند ها...

همچنان جلسات مشاوره را دارم و برایم خوب است بیشتر خودم را دوست دارم یعنی سعی میکنم که داشته باشم...خودم را با تمام صعفها و قوتهایم...و تا آن کودک درونم ترسو میشود و میخواهد قایم شود سعی میکنم بهش اطمینان بدهم که دیگر من بزرگ شده ام و نیازی به ترس نیست چرا که من بلدم از خودمان مراقبت کنم..

حس میکردم اعتماد به نفس ندارم دارم رویش کار میکنم ...

حس میکردم حرف زدنم زیاد خوب نیست یعنی همش از این شاخه به آن شاخه ام با جملاته نصفه ...مشاورمان پرسید آیا ضربه به سر داشته ایم و ما یادمان آمد چه زیاد دو بارش را یادم است یکی در 10 سال پیش یکی وقتی 5 یا4 ساله بودم که بعد از ضربه بیهوش شدم...گفت شاید مال همان است و یا ژنتیک ولی هرچه هست تو را از زندگی باز نداشته...البته یک مقداریش هم بیسوادیم در زبان انگلیسی است که ریده است به اعتماد نفسمان..

کلاس رقص عرب یمیرویم و چقدر جالمان را خوب میکند ...کل فعالیت بدنی مرا خوب میکند مثل یوگا ولی هنوز یوگای خوب پیدا نکرده ام..


بعد از نوشت> بگزارید یک عاشقانه آرام و نه چندان آرام هم آخر بیاورم

نمیدانم ایا این اسمش عشق است یا چه اش شله قلمکاریس... اینکه یک جور ناجوری تشنه اش هستم یعنی هستمها .... در حدی که مسافرت بود و ده روزی میشد که نبود داشتم دوش میکرفتم بعد یهو کرمای اب کرمای تن او را به یادم اورد و لمس تنش را و اینکه چقدر این کرمای داغ را دوست دارم..حتی وقتی عرقش بدنم را خیس میکند و بعد من نصفه شب از خیسی بدنم بیدار میشوم و در دلم غر میزنم که فردا هم باید دوش بکیرم... بعد حتی دوست دارم عصبانیش کنم یعنی همینطور که خوابیم و من گمم در بغل کنده اش من یک جیزی بکویم بعد او ارام حرفی بزند در دفاع از خودش بعد بفهمد زیاده خواهی میکنم دستش را از دورم باز کند بکزارد زیر سرش و بعد من مریض سادیسمی نیشم نا بنا کوش باز شود و خو شحال باشم که ریدم در اعصابش و اینکه چراغ خاموش است و او نیش بازم را نمیبیند و از ان طرف خدا خدا هم کنم که عمق فاجعه جندان نباشد که یکهو بجرخد و بشتش را به من بکند و برای جلوکیری ار رخداد فاجعه خودم را الکی و به بهانه سرما بهش محکمتر بجسبانم.... نمیدانم اسمش عشق است یا جه هرجه هست اش شله قلمکاوی است بودنم با او که عشق هم نباشد دیوانکی شیرینیس که تشنه اش هستم....

فعلا همینها



نظرات 5 + ارسال نظر
دختر مریخی سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 00:30

البته اشتباه نشه منظورم این نیست که مردهای خواهر دار همشون لزوما با خانومها برخورد
درستی دارن
نه قطعا مردهای خواهر دار ضد زن هم هست
ولی اون چیزی که من گفتم صرفا مربوط میشه به ضد زن بودن مردهای بی خواهر
البته با پوزش از تمام آقایان بی خواهر

واقعا نمیدونم این صحت داره یا نه عزیزم...به نظر من اینقدر که مادر و پدر تو شکل گرفتن این حور نفکرات نقش دارن خواهر نداره ولی باز هم نمیدونم واقعا

دختر مریخی سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 00:05

سلام پگاه جان
با اجازه یه موضوع بی ربط میخوام بپرسم
در برخوردم با آقایون مختلف اعم از مجرد و متاهل و پیر و جوان و..... دیدم
مرد هایی که خواهر ندارن تفکرات ارتجاعی ضد زن بیشتری دارن!!!!
و کمتر میتونن با خانومها مهربان و مودب برخورد کنند
میخواستم بدونم من اینطوری دیدم یا واقعیت داره یا اصلا مبنای جامعه شناسی داره
یا شما تجربه اینچنینی داری

سلام عجب فرضیه ای والا من تجربم اینطوری نبوده ....شاید پسرایی که خواهر دارن بیشتر با روحیات زنا آشنا باشن ولی اینکه تفکرات ارتحاعی داشته باشن و من نمیدونم ....

دختر مریخی چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 22:56

گاو رو که از نزدیک میبینی چه چشمان مظلومی داره طفلی!!!!
بچه که بودم جایی رفته بودیم من یواشکی اومدم بیرون کاپشنمو که بد بختانه قرمز بود تنم کردم و رفتم گشتی بزنم یه گاو سیاه دیدم که از روی خریت یا شیطنت یه سنگ ریزه کوچولو به پشتش پرت کردم برگشت منو نیگا کرد
نه گذاشت نه برداشتدنبا لم کرد منم با ترس می‌دویدم و جیغ میکشیدم آخرش
منو گرفت و زیر پا هاش میخواست له کنه و منم همش سعی میکردم جاخالی بدم و یه مقدار کتک هم از ایشون خوردم
که شانس آوردم زودی دوتا مرد محلی اومد ن و منو از چنگ این دیوونه نجات دادن

اوه عجب تجربه ای داشتی

مترسنج دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 11:04 http://www.dar300metri.blogsky.com/

خوش ب حال گاوها ...
منم این جمله رو اولین بار تو کلاردشت بکار بردم. و از عمق وجودم هم اینو گفتما!
اون موقه ما تو پادگان مرزن آباد بودیم و گاوهای آزاد رو میدیدیم ک راحت و آزاد تو چمنزارها برا خودشون میگشتن...

بخداااا تازه باید اون فیلمی که ازشون گرفتمو ببینی تازه واقعا باورت میشه چقدر خوشبحالشونه

شیرین جمعه 1 آبان 1394 ساعت 17:18 http://www.ladolcevia.blogsky.com

کار خوبی کردی! واقعا هم بودن در طبیعت و تماشای ریتم آهسته و پیوسته اش آرامش اعصاب به آدم می دهد.
معمولا در مورد پرورش حیوانات همیشه همینطوره. نمی دانم هم چرا! اسب و گاو نر کلا انگار کمه. شاید هم بخاطر اینه که ماده ها را نگه می دارند و نرها برای گوشتشان قصابی می شوند. خیلی وقتها برای داشتن یک نر باید پول هم داد تا با ماده های مزرعه جفت گیری کند.
آره ... فکر کنم دلیلش دقیقا همین خورده شدن گوشت حیوانات نر باشه. راستی تا حالا گوشت اسب خورده ای؟

سلام آره واقعا خوشحالم که سفر رفتم....آره دلیلش همینه که نرها رو میکشن یه چند وقته دیگه که علم پیشرفت کنه و ماده ها بدونه نیاز به نر بتونن حامله بشن دیگه همون یدونه نر هم نگه نمیدارن خخخخخخخخخخخ
نه پوشت اسب نخوردم ولی گوره خر و کانگورو چرا...اینجا رستورانیست غذایش همین گوشتهای مختلف است و اینها را همانجا تست کردم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.