خر زخم خورده درون 2

Healing your inner child
 
  اما داستان خر زخم خورده درون به آنجا رسید که گفتیم عکسهای کودکی را بزنید به درودیوار و جلو چشمتان تا شاید یادتان بیفتد این بچه چه بلاها به سرش آمده است نه از طرف خودش از طرف بزرگسالانش.....همه ما وقتی بچه بوده ایم بسیاری از نیازهایمان بی جواب مانده.. چون ما توان دفاع از خودمان را نداشته ایم ...چون قدرت کلامیمان محدود بوده و حالا اگر از نظر جثه هم کوچولو باشیم که بدتر...و تمام این بی توجهیها  تربیت بد کمبودها میشود زخمی بر تن یک کودک کوچولو که در راه این است که بزرگتر تر شود...قویتر شود و ارتباطات کلامیش رشد کند....ولی ما قد میکشیم و برزگ میشویم و خرس گنده ای میشویم برای خودمان ولی این کودک همچنان درون ماست با تجربه های ترس و بی توجهی که داشته...همین میشود که گاهی در مقابل یک حرف کلی عکس العمل نشون میدهیم ناراحت میشویم...گریه میکنیم...فحش میدهیم و جفتک پراکنی میکنیم...بله حالا یک خرس گنده ای هستیم که کودک درونمان تبدیل شده به خر زخم خورده ای که با هر اتفاقی امور زندگی را دست میگیرد و شروع میکند به جفتک پراکنی...از دوستمان ناراحت میشویم با بدترین کلمات با او دعوا راه میاندازیم...با همسرمان بحثمان میشود قهر میکنیم در خود میرویم و احساس بدبختی میکنیم سر کار انتقاد میشنویم اشکمان در میآید ...حقمان را میخورند حرفی نمیزنیم به جایش در خود فرو میرویم و آدم بدبخت میشویم یا برعکس شروع میکنیم به قلدر بازی...بالانس نداریم یا آنقدر با یکی قاطی میشویم و عزیزم و جونم تا گندش در میآید یا آنقدر بد فاصله میگیریم که طرف مقابل شوکه میشود ...ا ز موضوعی عصبانی هستیم و انتقاد داریم با بدترین حالت ممکن و با عصبانیتی وافر ازش صحبت میکنیم و هزار و یک چیز دیگر که حالمان را بدتر میکند....همه اینها عکس العملهای آن کودک است در مای خرس گنده همه اینها به این دلیل است که در پی آمد مواردی که باب میلمان نیست احساسات بدی که در دوران کودکی تجربه کرده ایم و شفایشان نداده ایم بالا میآیند و ما فکر میکنیم هنوز همان کودک بی دفاعی هستیم که نمیتوانیم حرف بزنیم کسی به ما اهمیت نمیدهد ... این میشه که وقتی در شرایط اینطوری قرار میگیریم به جا اینکه مثه یه بالغ رفتار کنیم مثل یک کودک هم هیچ مثه یک خر زخم خورده شروع میکنیم جفتک اندازی.... مثلا یک رابطه بد و  تجربه کردیم فرو میریم تو لاک تنهایی و تصمیم ت میگیریم   تا اخر عمر تنها باشیم... یا همه مردها رو نرهایی میبینیم که از جلودم دارن!!!یا اینقدر میریم تو رابطه های مختلف و شکست میخوریم که دیگه خودی واسمون باقی نمیمونه... همه اینها عکس العملهای کودک زخم خورده درونمون که حالاخر شده ... به جای این کارها میتونیم مثل یک بالغ رفتار کنیم و قبل از هرجیز نیاز داریم اون کودک درون رو که حالا احساساتش خیلی بیشتر جریحه دار شده رو اروم کنیم ...اون بچه هم که حرف حساب سرش نمیشه پس باید بغلش کنیم نوازشش کنیم ترسهاشوو حسهای بدش رو درک کنیم تا اون کودک درون ما مطمین بشه حواسمون بهش هست و درونمون اروم بکیره...وقتی اون بجه رو اروم کردیم اونموقع هست که میتونیم بالغمون رو فرا خوانده تا بهمون کمک کنه منطقی و اصولی و مثل یک ادم بالغ رفتار کنیم.... اینکه میتونیم خودمون و در اون رابطه بررسی کنیم و ببینیم کجای کار ما اشتباه بوده که باعث شده رابطه بدی رو تجربه کنیم ...یا روی انتقادها فکر کنیم و اگر منطقی هستن بدون اینکه حس کنیم مارو طرد کردن برای رفعشون دقت کنیم...یا وقتی حقمون رو میخورن از راه اصولی و قانونیش وارد بشیم و وقتی از کسی ناراحتیم درست باهاش حرف بزنیم...و وقتی خیلی عصبانی و احساساتی هستیم بگیم الام نمیتونیم حرف بزنیم یا تصمیم بگیریم....و بریم کودک درونمون رو بغل کنیم بهش بگیم که دیگه یک کودک بی دفاع نیستیم و میتونیم بالغانه این شرایط رو سپری کنیم....

بعله این هم داستان کودک درون حالا این بغل کردن کودک درون هم روشهایی دارد که اگر علاقه مند بودید باهم انجام میدهیم...اینکه کودکمون بهمون اعتماد کنه و تو بغلمون آروم بگیره تا ما بتونیم عاقلانه و بالغانه رفتار کنیم...با تمرین خیلی راحت میتونید بین حالت کودک و بالغ و والدتون تفاوت قایل بشید...و راحت بفهمید الان کی زمام امور رو بدست گرفته و بهتره کی وارد عمل بشه...

از سری تجربه های خودم اینکه یک خانمی اینجا هست فوق العاده این زن بد دهن یعنی مصداق واقعی کسی که زبونش نیش مره و باید حواست باشه تو جمع یکهو نیش نزنه...اینو همه به من گفته بودن و واضحه که وقتی با کسی این گارو میکنه طرف مقابل منتظر موقعیتی مومونه تا زخم زبونش رو جواب بده....این خانم مثلا آدم یک بار با من این کار رو کرده بود بماند که با این کارش کوچک کردن زنها جلو مرهاشون بارها بین زن و مردها دعوا انداخته...و آن یکبار ما خیلی ناراحت شده در خودمان رفتیم کلی پشت سرش غیبت کردیم و به این و اون گفتیم و گریه هم کردیم و همه هم گفتن این عادتشه ....تا اینکه باز هم این کار رو در یک مهمانی تکرار کرد خب اولش کودک درون بغض آلود اومد بالا که میخواست قهر کنه مهمونی رو ول کنه و بره و هیچی هم عذا نخورد بر والد جان اومد بالا تا جوابش رو مقل خودش بده که بعد دیدم اگر من بخوام زخم زبون بزنم حال خودم بعدا بدتر میشه ...این شد که بعد از نوازش گودک جانمان بهش اطمینان دادیم که ما الان یک زن زیبای تحصیل کرده باهوش هستیم که میتوانیم با کلام این انسان رو از خودمان دور کنیم و وقتی این کودک بغضی باورش شد چه مامان خوب و باهوشی داره سینه سپر کرده و رفتیم اون خانم رو کشیدیم کنار و خیلی آروم بهش گفتیم ..من میدونم شما اخلاقت اینه و همه هم این رو گفتن ولی لطف کن این نظرات و کامنهاتو برای من و زندگی خصوص من بکار نبر چون من دوست ندارم کار زشتت رو مثل خودت جبران کنم اینه که دارم رک بهت میگم...اولش که منکر همه چیز شد مه چنین کاری نکرده و بعد هم گفت باشه نیازی به توضیح بیشتر نیست و حالا اون بود که تا آخر مهمونی تو خودش بود...و ما بودیم یک کودک درون خر کیف...

شما هم امتحان کنید بعد میبینید چقدر حس و حالتون 180 درجه فرق میکنه وقتی کودک درونتون به بالغتون اعتماد میکنه...

فکرمیکنم هر انسانی قبل بچه دار شدن نیاز داره به یک خودشناسی و بالانس لازم برسه و بعد بچه دار بشه...اگر تو این راه نیاز به مشاوره داریم از یه مشاور خوب کمک بگیریم

- مزه. خیار شور داشت یادم میرفت امروز  رفتم یه سیشه خیارشور خریدم تا رسیدم خونه شروع کردم خوردن اولش فک کردم مزه خیارشورا عوض شده بعد یادم افتاد حدود دو ساله خیار شور نخوردم اصن مزش یادم رفته اخه خیار شورای اینجا شیرینه!!!


نظرات 4 + ارسال نظر
هستی یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 10:18

پگاه عزیزم نمیدونم رشتتون چیه
ولی یه پستی ازتون خوندم در مورد زایمان طبیعی و سزارین صحبت کرده بودین
میشه مفصلا یه پست در این زمینه بذارین هم نگارشتون روانه هم دیدتون بازتره
من مادر نشدم قبلنا به طبیعی فکر میکردم ولی انقد همه سزارین میکنند و از طبیعی میترسونند نمیتونم تصمیم بگیرم
ممنون

سلام والا من رشتم اصن به این چیزا ربطی نداره ولی یک شاخه از جامعه شناسی رو میخونم و چون سفر هم زیاد رفتم و میرم خیلی رو این تفاوتها حساس تر هستم ....آره نمیدونم تو این وبلاگم بود یا اون یکی در مورد اینکه مازنهای ایارنی چقدر از بدنمون دور شدیم و بهش اعتماد نداریم...والا من خودم هنوز نزاییدم ولی باشه مینویسم د ر موردش

هستی یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 10:00

از خوندن مطالبت لذت میبرم

مرسی عزیزم

پاییزی شنبه 11 مهر 1394 ساعت 22:54

ما منتظر راهکارها و تمرینات بغل کردن و آروم کردن اون کودک طفلکی درون هستییییییییییم

در ضمن ای ول بابت اون رفتاری که نشون دادی با اون خانمه

سلام لاله ای ...هنوز عکسهای بچپیت چلو چشمتن که آره ...من یکیشو گذاشتم تو اتاق خواب همون سمتی که میخوابم و یعنی تا چشمو باز میکنم اولین جیزی که میبینم خودمم مرسی عزیم آره واقعا بعدش حس خوبی داشتم خوبه بعضی وقتها آدم حس بدش رو انتقال بده این نشون ضعف نیست تازه وقتی به طرف میگی و عکس العملش رو میبینی میفهمی که طرف مقابل چقدر ضعیفه

شیرین جمعه 10 مهر 1394 ساعت 13:28 http://www.ladolcevia.blogsky.com

کل مطلب خوبت یک طرف، آن دو خط آخر یک طرف!
عیب کار اینجاست که در بچه دار شدن اکثریت تنها عاملی که نقشی نداره تفکره :((

دقیقا حالا اکه در حین انجام بروسه تفکری هم نباشه اشکال نداره ولی حداقل قبلش یکم تفکر نیازه که میخوایم جه بکنیم ...والا بخدا اسنم شده مثه یه بخش زندکی که میخوایم انجامش بدین تمام شه بره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.