بوی قهوه تو صبح پاییزی

 
 با اینکه خیلی چیزا طبق روالی که میخوام نیست چیزهای بزرگ نه کوچیک...و با اینکه این ترم سرم رو خیلی شلوغ کردن...و با اینکه ارتباطم و با یک سریها دارم کم میکنم چون دیدم به جز دردسر چیزی ندارن...و با اینکه این مهاجرت باعث شده یواش یواش فاصلم با خانوادم بیشتربشه ...اتفاقی که شاید باید چند ساله پیش می افتاد...طبق تیوریهای یکه خوندم و دارم میخونم حالا در ادامه میگم چیا...ولی یه آرمشی درونمه اینکه حتی منتظر نیستم خیلی چیزا درس بشه وشاید پذیرفتم که شاید هم نشه اصلا ولی یه آرامش خطرناکی درونمه ...میگم خطرناک چون گاهی خودم هم از قدرت اون زن آرام درونم میترسم....میترسم چون انگاری داره میگه بزرگ شدی و دیگه بچه نیستی دیگه به خانوادت وابسته نیستی داری خانواده خودت رو میسازی ارتباطات جدید دوستهای جدید و زندگی جدید... 

انی وی!!!.... این خارجکیها موتورشان با قهوه راه می افتد....ایارن که بودم سر کار من جز کسانی بودم که بالاترین دوز کافیین را مصرف میکرد ...اینجا اینها همیشه لیوان قهوه شان روی میزشان است و من در عجبم چون من اگر بعد ساعت دو بعد ظهر به بعد قهوه بنوشم آنوقت شب را تا پاسی از نیمه بیدار خواهم بود...البته این را هم بگویم وقتی این قهوه را می نوشم در اکثر موارد ذهنمان را رفرش اساسی میکند و میتوانیم برای چندین ساعت پشت سر هم در عالم علم و تحقیق سیر کنیم...مثل همین الان ...بروم به بقیه مطالعاتم برسم تا اثر قهوه ام هنوز در خونم است....

بوی قهوه یکی از آن چیزهاییست که در همه شرایط عاشقش هستم و چقدر حال میکنم صبهایی که بیدار میشوم و هنوز چشمهایم باز نشده بوی قهوه گرم و آماده را حس میکنم...حالا به این اصافه کنید صدای باران پاییزی را هم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
ازی سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 12:33 http://mrooz.blogsky.com/

good 4 u

هستی جمعه 3 مهر 1394 ساعت 22:10

نوشته هاتونو دوست دارم
یه بارم گفته بودم مثل اینکه
خیلی ادم رکی هستی میدونستی خیلی راحت حرفتو میگی بدون اینکه کلماتت عفتشو از دست بدن
منم امروز ارامش خوبیو تجربه کردم
ارامش واقعا لذت بخشه

سلام مرسی عزیزم نظر لطفته .... خوشحالم. که نوشته هامو دوس داری و از اینکه ارامش خوبی وو تجربه کردی همیشه برقوار باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.