Inward Journey


1. اضافه وزن پیدا کرده ایم یعنی دقیقا دقیقا الان یک قلمبه شکم داریم و عزممان را جزم کرده ایم که آبش کنیم ...اگر باز در معیشت پرخوریهای عزیزانمان جوگیر نشویم...فعلا شام را حذف کرده برنامه ای پیاده روی روی گوشی نصب کرده و تند و سریع پیاده روی میکنیم.

2. از وقتی اومدم اینجا یوگام کم شده کم و این رو تو فعالیتهام حس میکنم...زود خسته میشم...انرژی قبل رو ندارم و البته آرامش قبل رو ..هی هی ..فک کنم از عوارض پیری باشه...همین دو روز پیش خیر سرمان در راستای لاعر کردن بعد از حدود یک ماه رفتیم یوگا کردیم عکسهایش هم موجوده هنوزه تمام بدنمان درد است...

3. با مادر جانمان اینجاییم ..بعد از خواندن کتاب سفر قهرمانانه زن گفتیم با خودمان البته شاید این مدت که با مادر حانمان هستیم فرصت خوبی باشد برای آشتی کردن با مادر درونمان و آشتی با بخشهای زنانه مان...که همین چند روز قبل بحثمان شد ...بعله اینگونه به استقبال آشتی رفتیم...

4. همه اش دلم میخواهد دستانم را تا مچ در خاک مرطوب فرو کنم...با مادر زمین جان آشتی کنیم...تا پایمان را به این قاره سبز گذاشتیم مادر جانمان از روز دوم قیچی باغبانی دردست گرفت و افتاد به جون درختهای خودرو حیاط و در عرض یک هفته یک کپه بزرگ از شاخه و برگ وسط حیاط جمع شد و بماند که همسایه چقدر خوشحال شد و چقدر خانه روشن تر تر شد...یکم با مادر جانمان باعبانی کردیم در راستای همان آشتی با مادر خودمان و مادر زمین و مادر درونمان...باشد که آشتی ادامه داشته باشد اگر بحتها بگزارد.

5. خداییش دوست دارم اکر دختر دار شدم مثل همین الان خودم و مادرم با دخترم همینقدر دوست باشم.....

6. وقتی دل تنگه عشقمان میشویم شروع مکنیم به جفت پرانی بعله بعله این هم یک مدلش هست دیگر!!!!

7. از بس ننوشتم نوشتنم انگار سرما خورده .....منظورم این است از بس مثل قبل ننوشتم یعنی دقیقا از وقتی مهاجرت کردم سبک نوشتنم شلوغ شد مقل زندگیم...از بس همه چیز تو جدید بود و همه چیز یک باره تغییر کرد ...امیدوارم تا قبل اینکه یه سفر دیگه پیش بیاد بتونم مثل قبل بنویسم ...و خودمو پیدا کنم...بله دقیقا حس میکنم گم شدم!!!

8. عروسی بودم...عروسی یک زوج المانی هدیه عروس داماد مربای توت فرنگی خانگی دستپخت پدر داماد بود...عروس که امد مادرمان گفت وای چقدر ساده اصلا ارایشگاه رفته..با عروس خانم که جرف شدم گفتش وای پگاه حس میکنم خیلی ارایشم زیاده اصلا بهش عادت ندارم!!!! بعد ما خنده مان گرفت به دوست جانمان گفتیم کام ان باید بیای عروسای ایرانی رو ببینی!!!....کاشف هم به عمل بود کیکها و شیرینیهای عروسی کار دست خود عروس خانم و دوستانش بوده...بعد از مراسم کلیسا مشعول خوردن کیک قهوه بودیم که عروس اومد و گفن کیک هویچ چطور بود گفتم عالی گفت خودم پختم کاپ کیکها هم کار اون دوستمه...که ما باز در ذهنمام یک کریزی زدیم به عروسیهای ایارنی و زنهای ایرانی ...من دیگه سکوت میکنم...

9. عروسیشان را دوست داشتم بیشتر از عروسیهای خودمان...ساده و صمیمی ...خلوت و و پر از دوست...بدون تجملات ولی شیک...بخوام عروسی بگیرم فک کنم همین سبکی بگیرم.

10.خیلی حرف دارم برای گفتن و اخر هم حرف اصلی را نزدم و ننوشتم...یک جورهایی با اینجا اخت شده ام...سکوت و ارامش اینجا را دوست دارم...پاکی هوا و سادگی و روراستی مردمش را..اگر کاری بهت ندارن واقعا ندارن نه ازار و اذیت و نه تعارف و لطف الکی..از افتادگی استادای دانشگاه لذت میبرم...از ثورت بی ارایش زنها...از طبیعی بودنشان و خود بودنشان...
عکس نوشت. برای گرفتن عکس سمت چپ پایین پدر خود را در آوردیم و آخر همینی شد که میبینید!!  

  

نظرات 3 + ارسال نظر
ح مثل ... یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 09:38

همه رو خوندم پگاه جان یوگا واقعا برای لاغری خوبه . البته من از نظر ذهنی خیلی خسته م اما هربار تصمیم میگیرم برم شرایطم اجازه نمیده . اما اگه برا لاغری هم خوبه جدی تر بشم که با یه ورزش دو کار کنم.

نمی دونموبلاگ قبلی من و خوندی یا نه اونجا خیلی در مورد یوگا نوشته بودم ..این آدرسشه
http://programmeridea.blogfa.com/
یوگا برای لاغری رو نمی دونم برای من که مفید بود چون با اینکه سالها کارم پشت میز نشینی بود هیکلم رو حفظ کرده ولی مهمترینش آرامشی بود که بهم میداد و انرژی که ازش میگرفتم ...تو وبلاگ قبلیم خیلی مطالب در مورد یوگا هست و شروع یوگا اونها رو بخونی شاید بهتر حس و حال من ر در مورد یوگا بگیری

مترسنج چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 12:32 http://www.dar300metri.blogsky.com/

سادگی زیباست. این اولین قانون طراحی بود که یادمون دادن.
کاش ما هم ساده بودن رو یاد میگرفتیم.

سلام چه قانون به جا و درستی....ما خلا هامون رو با ساده نبودن داریم پر میکنیم اینه که این میشه

پاییزی شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 11:02 http://yekfaslesevomii.blogsky.com


چقده چقده چقدهههه این پستت انرژی مثبت داشت پگاهی ام.

چقدر عروسیه خوب بود. حالم بد میشه از این همه ادا و اطفارها و قیافه گرفتن ها و توو حس بودن ها و صورتکهای مصنوعی عروسی های خودمون که کلاس رو توو ریخت و پاش بیشتر، لباسهای عجق وجق تر و آرایشهای غلیظتر میدونند.
کی این فرهنگ ما هم درست میشه خدا میدونه. از خودمونم شروع کنیم انگ هاست که میخوریم و البته مهم نیست. عوضش بعدها میگن اینا از اون شجاعهایی بودن که جفت پا رفتن توو رسم و رسومات پر طمطراق عصر خودشون
میگم دیدی نشد این بارم که اومدی ببینمت؟ چقدر دلم میخواست ببینمت. هعیییی
بوس بوس

سلام لاله...دقیقا حرفت درسته ...اینقد مراسم ساده ولی در عین حال شیک بود...نه فیلمبرداری داشتن نه هیچی یه دوربین حرفه ای بود دست فامیل میگشت...بش گفتم فیلمبرداری ندارید گفتت نه واسه چی مهم همین لحظس که خوش بگذره اونطوری همش باید خواسمون به دوربین باشه شاید 60 تا دعوتی بود که اکثرا دوستای عروس بودن حو صمیمی...پدر عروس و داماد یه کلیپ از بچکیها دوتاشون درست کرده بودن تا همین الان...اینا 8 سال بود با هم زندگی میکردن و بعد 8 سال پسره پیشنهاد ازدواج داده بود...وقتی پدراشون فیلمو گذاشتن پسره گریش گرفته بود...معمولا تو مراسم اینا سخنرانی هم هست کشیش موقعی که مراسمو انجام میداد یه جورایی زندگیشون رو میگفت...کلا همه چی خیلی طبیعی و زیبا بود ...اره نشد همو ببینیم تو بیا اینجا همو ببینیم لاله ای >)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.