از همین لحظه ها لحظه لحظه ها

اگر به اندازه کافی سفر کنید روزی خود را در جاده ای میبینید که به سوی ملاقات با خودتان میرود.آنگاه میگویید: بله درست آمدم!
  من این عکس را خیلی دوست میدارم یک جور وحشی است و اصیل 
 زن قهرمان باید شهامت این را دشته باشد که از همسرش اسطوره زدایی کندو مسیولیت زندگی خود را به عهده بگیرد.

زن باید تصمیمان دشوار بگیرد و اقتدار خود را به دست بیاورد.هرگاه زنی از این باور رها شود که خوشبختی او در دست یگ مرد است آن وقت میتواند همسری بیابد که با اون برابر باشد و عشق رمانتیک حقیقی را تجربه کند. 

پذیرش نقشهای جنسیتی از زنان انسانهایی افسرده و خود ویرانگر میسازد.



- خب الان خیلی وقته منتظرم ببینم ارشیوم برمیگرده یا نه....دلم چرکین شده...درسته سرویس دهی بلاگفا مجانی بود و لی خیلی ت...بود ...یه جور بی مسیولیتی و خیانت در امانت...البته واضح هست هیچ گربه ای برای رضای خدا وش نمیگیره ....ولی واقعا افتضاحه روش کار مردنشون ما که خودمون دستی در کارهای برنامه نویسی داریم یک بک آپ گرفتن و برگردوندن این همه دردسر نداره...حتی با سرورهای حجیم و داده های بسیار....کلا که همون ریدید بلاگفا...البته با همه این حرفا به فول مربی یوگام من زن خونه و زندگیمم نه راحت چیزی رو ول میکنم اگر ول کنم برمیگردم !!!

-این مدت مسافرت رفتم طبق معمول من خیلی خیلی استانبول را دوست میدارم....اینسری قسمت شد ماه رمضان رو تو یه کشور مسلمون همسایه ببینم...و خب از تفاوتهایی که دیدیم از اینکه تو رستوران روزه ها گرفته ها منتظر بودن افطار کنن و روزه نگرفته ها میخوردن و کسی کار به کار اون یکی نداشت و کسی فضولی تو کار اون یکی نمیکرد بسی لذت بردیم...از دیدن زنهای بیحجابی که روزه گرفته بودن هم لذت بردیم....تو کلاس بودن از مصر و الجزیره که روزه بودن و با شادی روزی بودن....

- دوسال پیش قبل مهاجرت شب قدر خونه یکی از دوستام بودم ...پارسال فرانسه تو آلپ بودم ...امسال شب فدر رفتم مشهد ...دو شب تو راه بودم یه شب اونجا...دوست قدیمیم و دیدم و کلی حرف زدیم...سال دیگه گجام و چطور خدا داند...واقعیتش باورم نمیشد به این راحتی جور شه و برم!!

-دارم یه کتاب میخونم ژرفای زن بودن...دداستان زنهایی مقل خودم که وجهه اجتنماعیشون و کار کردنشون و مستقل بودنشون از اولویت های زندگیشونه اینکه این زنهای قهرمان چطوری ابعاد دیگه وجودشون رو به چالش میکشن...جمله صفجه اول از همین کتابه

- رویاهامون رو جدی بگیریم دردهای جسممون رو جدی بگیریم و بهشون گوش بدیم...خیلی زا این دردها و رویاها صدای ناخود آگاه ماست ...قبل از اینکه ناخودآگاه بخواد کینه ای بشه و کار خرابی کنه تو جسم و روحمون بهش گوش بدیم

 -خیلی خیلی دلم برای ایارن و دوستانم و رستوران سنتی عزیزم و خانواده ام تنگیده بود...نمیفهمدیم که تنگیده وقتی فهمیدم که روز به روز به تاریخ آمدنمان  به ایارن نزدیکتر تر میشدیم ...این مدت هم شرایط زندگی خودم تغییر کرد یعنی تغییرش دادیم تا ببینیم چه میشود و چه پیش میآید...

-تو آفیسمون نشسته بودیم بعد همکارمون  با یه لیوان به دست اومد به دیدنمان ...میگه واست اب میوه اوردم...ما هی نگاهش کردیم اب میوه از کجا اورده دیدیم زیادی رنگش زرده میکم آب میوه از کجا اوردی میکه از تو آشپزخونه...بوش کردم میبینم بو الکل میده میکم این آب میوه نیست در حالی که با قیافه جدی اصرار شدید داره که این اب میوس میگه take your juice....ما هم یه قلپ خوردیم دیدیم شرابه ...یعنی نفهمیدم منظورش از مست کردن من در ساعت کاری چی بود!!! بعد که رفته براش ایمیل زدم این اب میوه نیست شرابه برام نوشته enjoy J میگم بیا خودت ببرش من نمیخوام نوشته your writing will flow …

- خوردن یکمش اعتماد به نفس ادم و بیشتر میکنه ...برای قبل از ارایم یکی از همکارام کفت شب قبلش مشروب بخور ..بعد با یکی از شاگردام که از قیافش معلومه الکل باز قهاریه حرف میزدم بهش گفتم به من گفتن شب قبل ازا رایم شراب بخورم به نظرت جواب میده اونم گفت نه چرا شب قبلش نیم ساعت قبلش و بعد هم بهم گفت موقع دفاعت بهم بگو تا راهنماییت کنم چه شرابی بخوری  بعدم اعتراف کرد برای امتحان درسی که با من و یه استاد دیگه داره شب قبلش یه بطری کامل شراب خورده خوابیده فردا صبحم اومده سر جلسه امتحان و خب نمرش هم خوب شد !!!! کلا برای قبل رقص و ارایه اینا خوبه بدی نیست !!! یعنی شوک فرهنگی بدلیل مهاجرت همینه ها تو ادارات ایارانی تا میشد باید تظاهر میکردی در دینداری و پیشی میگرفتی از بقیه در این امر اینجا همکارات میخوان مستت کنن اونم تو ساعت کاری >)

-یک سری سفر دنباله دار خواهم داشت بی حرف پیش ...با میلاد مشورت کردم که دوست دارم عکسهای این جهانگردی رو به اشتراک بزارم و نظرش رو خواستم در مورد اینستاگرام و پرایوسیش ..تا ببینم چی میشه

-با یکی از دوستان قدیمیم تو یاهو میحرفیدم..این اقا قرار بود دوست ما و شاید احتمالا همسر ما بشه ...از معدود مردایی که بعد از اینکه به نتیجه نرسیدیم  درست و درمون دو تا دوست خیلی خوب واسه هم موندیم... شرایط ظاهریش خوب بودا نه ظاهرش... منظور کارو بارو تحصیلات مطابق معیارهامون بود ولی دو بار همو دیدیم من دیدم نمیشه یعنی بهم نمیخوریم  از بس این بشر خونسرد بود  ...خلاصه که ولی پسر خوبیه در کل.. و خوشبختانه بعد از مدت کوتاهی به این نتیجه رسیدیم دو تا دوست باشیم و خیلی جاها به درد هم خوردیم...یه بار من میخواستم ماشینمو بفروشم اون کمکم کرد واسم مشتری پیدا کرد یه بارم اون یه مشکل پزشکی داشت اومد اداره ما من سعی کردم کمکش کنم  ووووو....خلاصه که داشتیم میحرفیدیم ...یه بار این دوست قدیمی رو سوار ماشینمون کردیم بعد بردیمش اون سر شهر یه جایی من خیلی دوسش دارم بعد داشتیم با ماشین میگشتیم یهو بابامون زنگ زد که کجایی اینا من فلان جاموو بیا منم بردار  ببر خونه...و همان شد که اون بیچاره رو جلو اولین ایستگاه اتوبوس پیاده کردیم  و دو دقیقه بعدش پدر جان را سوار کرده راهی خانه شدیم...یعنی الان فکرشو میکنم میبینم همون بهتر اتفاقی بینمون نیفتاد خداییش مظلوم میمرد...راستی یادم رفت بگم تو اون بحبوحه اومدن و مهاجرتم کلی کار داشتن هم چند بار من و اینور اونور برد تا به کارام برسم ...

-شنیدن صدای اذان بعد از تقریبا 6 ماه یه حس عجیبه...اونجا صدای زنگ کلیساس که همیشه موقع صبح و ظهر بهم یادوآوری میکنه این لحظه ها رو...از اونجا که خونم کنار کلیساس....چقدر زندگیم رو دور تند افتاده چقدررررر...زیاددددددد



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.